به من میگی برو
اما دستهات به من التماس میکنند که بمونم
لبهات میگن که من رو دوست داری
چشمهات میگن که از من متنفری
توی دروغهات یه حقیقت وجود داره
توی ایمانت شکی وجود داره
چیزی که ساختی برای این ساخته شد که بعدا خودت نابودش کنی
توی دروغهات یه حقیقت وجود داره
توی ایمانت شکی وجود داره
تنها چیزی که برای من مونده,همونیه که تو با خودت نبردی
پس من اونی نمیشم
که این رو ترک میکنه
اونم درحالی که صدمه دیده
و تو
تنها می مونی
با رازها و پشیمونیت
تنها می مونی
دروغ نگو
تو به من قولهای بزرگی دادی
اما من رو مثل یه سنگ بی ارزش دور انداختی
تو من رو توی آغوشت میگیری
و تا مغز استخوان من رو سرد میکنی
توی دروغهات یه حقیقت وجود داره
توی ایمانت شکی وجود داره
تنها چیزی که برای من مونده,همونیه که تو با خودت نبردی
پس من اونی نمیشم
که این رو ترک میکنه
اونم درحالی که صدمه دیده
و تو
تنها می مونی
با رازها و پشیمونیت
تنها می مونی
دروغ نگو
پس من اونی نمیشم
که این رو ترک میکنه
اونم درحالی که صدمه دیده
و تو
تنها می مونی
با رازها و پشیمونیت
تنها می مونی
دروغ نگو