هر چه بیشتر سعی کنی باهاش بجنگی
هر چه بیشتر سعی کنی مخفیش کنی
بیشتر بهش مبتلا میشی و طرد میشی و درونش احساس تنهایی میکنی
میدونی که نمیتونی انکارش کنی که
جهان، هرروز یخورده بیشتر داغون میشه
من میخواهم ازش نجاتت بدم
با همدیگه ازش پیشی میگیریم
فقط تسلیم ترس نشو
خیلی چیزها رو بهت میگفتم اگه میدونستم که
قرار نیست دوباره هیچوقت ببینمت
میخواهم بِکشمت بالا، به اون نوری (وجودی) که لایقش هستی
میخواهم دردت رو بریزم توی خودم تا تو آسیب نبینی
جرأت نکن که تسلیم بشی
من رو اینجا بدون خودت رها نکن
چون من هرگز نقصِ بینقص تو رو با چیزی عوض نمیکنم
اونجوری که تو نگاهمون میکنی
اون خونسردیِ تقلبیت
دوباره و دوباره فشار میاری، ولی بیشتر و بیشتر غرق میشی
جهان روی دوش ماست
واقعاٌ متوجه سنگینی کلماتی که میگی هستی؟
تو یخوردهاش رو میخواهی
نمیتونی بیخیالش بشی
تو ضمیری (نَفْسی) داری که باید تغذیه بشه
خیلی دیره که بخوای از کنترلش دربیای
نگاهش نکن ولی بدون که دختر کوچولو، یه نارنجک داره
میخواهم بِکشمت بالا، به اون نوری (وجودی) که لایقش هستی
میخواهم به دنیای واقعی ببرمت تا بتونی سوختنش رو تماشا کنی
جرأت نکن که تسلیم بشی
من رو اینجا بدون خودت رها نکن
چون من هرگز نقصِ بینقص تو رو با چیزی عوض نمیکنم
ما تعریفنشده میمانیم
زندگیمون یه خط راست نیست ( بالا و پایین داره)
این پایان کارمون نخواهد بود
ما زندهایم، ما زندهایم
جرأت نکن که تسلیم بشی
من رو اینجا بدون خودت رها نکن
چون من هرگز،
نقصِ بینقص تو رو با چیزی عوض نمیکنم
جرأت نکن که تسلیم بشی
من هنوزم کنارت هستم
و هرگز نمیتونم نقصِ بینقصت رو با چیزی عوض کنم