توی راهرو درنگ میکنم
بخاطر هیولاهای زنگ ساعت که اسمم رو
با فریاد صدا میزنند
بذارید بمونم
اونجایی که باد توی گوشم زمزمه میکنه
جایی که قطره های بارون در حال افتادن روی زمین ,یه قصه تعریف میکنند
توی دشت گلهای کاغذی
و ابرهای آبنباتی لالایی من
ساعتها درون خودم دراز میکشم
و آسمون بنفشم رو تماشا میکنم که از بالای سرم عبور میکنه
نگو من در دسترس (برای برقراری ارتباط) نیستم
با این هرج و مرج متداول-ماهیت تو
به خوبی میدونم پشت پناهگاه خفته ی من چه چیزی دروغ میگه
کابوسی که من دنیای خودم رو میسازم تا ازش فرار کنم
توی دشت گلهای کاغذی
و ابرهای آبنباتی لالایی من
ساعتها درون خودم دراز میکشم
و آسمون بنفشم رو تماشا میکنم که از بالای سرم عبور میکنه
فریادهام من رو بلعیدند
نمیتونم ترسی رو که نسبت به شبهای ساکت دارم متوقف کنم
اوه,چطور انقدر برای رویای حین یه خواب عمیق اشتیاق دارم؟
الهه ی نور خیال
توی دشت گلهای کاغذی
و ابرهای آبنباتی لالایی من
ساعتها درون خودم دراز میکشم
و آسمون بنفشم رو تماشا میکنم که از بالای سرم عبور میکنه