گردن آویزی از پرتقال های کال
قبایی از جنس شیشه
اجابتی بدون دعا
ستاره ای برآمده از دل خاک
و از دل این لبخند غریب
چهره پریسایی که بیادم می آورد که اینجا
ملالی نیست جز نبود تو
.که شاید این جنگ در نمی گرفت
بغضم را فرومی خورم
.برای تمام آن ناگزیری ها
روحم را به تو هدیه می دهم
.حتی اگر نپذیری
نفس جویبار آوازه خوان
.و طعم نعنایی اش
شیرینی دویدن های بی عجله
و خط پایانی در انتظار
پرده از این رازی برمی دارد
که دیگر مجال پرده پوشی اش نیست
و بیادم می آورد که اینجا
ملالی نیست جز نبود تو
که شاید این جنگ
در نمی گرفت
بغضم را فرومی خورم
برای تمام آن ناگزیری ها
روحم را به تو هدیه می دهم
حتی اگر نپذیری
تامل در آینه خاطرات ناگزیرم می کند
که فراموش کنم آینده ی من همین نزدیکی هاست
ملالی نیست جز نبود تو
که شاید این جنگ
در نمی گرفت
بغضم را فرومی خورم
.برای تمامی آن اشک های شوق
اکنون که دل من
یاد تو کرده است
ملالی نیست جز نبود تو