باید دانست هم چنان خندیدن
زمانیکه بهترین گرفته شده
و چیزی به جز بدترین نمانده
در یک زیست رقت بار پر از اشگ
باید دانست، به هر قیمتی که باشد
تمام عزّت خود را حفظ کردن
و بدون توجه به هر بهائی
بایست رفتن، رفتن بی باز گشت
با سر نوشت که خلع سلاح میکند روبرو شدن
که خوشبختی از دست رفته را به رخ میکشد
باید دانست، پنهان کردن اشگها را
و اما من، قلب من اینرا نمیداند
باید دانست میز را ترک کردن،
به هنگامیکه عشق دیگر سرو نمیشود
بدونه پرسه زدن فلاکت آمیز
و رفتن بدون شکوه و صدا
باید دانست، پنهان کردن رنجها را
زیر ماسکهای همه روز
و نگاه داشتن گلههای انزجار
که آخرین کلمات عشق بودند
باید دانست خونسرد بودن
و آرام کردن قلبی که میمیرد
باید دانست، ظاهر را حفظ کردن
مانند من، که ترا دوست دارم بسیار،
مانند من که نمیتوانم
باید دانست، اما من نمیدانم....