اینجا
اینجا شب را شناختم
به استقبال باران رفتم
مثل یک رهایی
گاهی سکوت را لمس کردم
اینجا
فراموشی را آموختم
اینجا
اینجا قبلاً عاشق شدم
حتی متنفر شدم
ورای خوبی
عاشق شدم، ورای بدی
اینجا
توانایی همه آغازهای دوباره
همانند اینکه ناگهان یک فرشته
دستان مرا بست
اما من] بالاخره نور را بدست آوردم]
[اطمینان از قوی بودن و ایستادگی داشتن [را بدست آوردم
مثل یک لحظه آرامش
در میان صاعقه ها
من آسمانی هستم
آسمانی و زمینی
اینجا
اینجا خشم را دیدم
دردهای من تازه شد
نیاز من به جنگ
برای سگهای زرد (کاهی رنگ) باقی ماند
اینجا
در نهایت همه چیز شبیه به زندگی است
همانند اینکه ناگهان یک فرشته
دستان مرا بست
اما من] بالاخره نور را بدست آوردم]
[اطمینان از قوی بودن و ایستادگی داشتن [را بدست آوردم
مثل یک لحظه آرامش
در میان صاعقه ها
من آسمانی هستم
آسمانی و زمینی
اینجا
دست آخر زندگی من پرکشید
دور از باران
شب بود