هیچ اتفاقی نمی اُفته
هیچ کس نمی داند کجا می خواهد برود
می توانم تو را بشنوم
می توانم تو را بشنوم
می توانم تو را بشنوم
اُفُق محدودِ انسانها
غمگینیت به سختی قابل احساس کردن است
می توانم تو را بشنوم
می توانم تو را بشنوم
می توانم تو را بشنوم
می توانم تو را بشنوم
می توانم تو را بشنوم
تو دور می شوی
به دور از اینجا
می توانم تو را بشنوم
خودت را به کَری زده ای
به قدر کافی کشیده ای
من هم همین طور
داستان ما را فراتر می برد
و تو اینجا نیستی
کمتر از آنچه که فکر می کردم از تو می دانم
ما زمان کمی داشتیم
من در آن سهمی نداشتم
من هیچ چیز ندیدم
به وسیله ی صدایی پشت دَر خشک شده
غیر از این هیچ چیزی اینجا اتفاق نیافتاده است
می توانم تو را بشنوم
می توانم تو را بشنوم
تو دور می شوی
به دور از اینجا
می توانم تو را بشنوم
خودت را به کَری زده ای
به قدر کافی کشیده ای
من هم همین طور
تو دور می شوی
تو دور می شوی
تو دور می شوی
می توانم تو را بشنوم
می توانم تو را بشنوم
تو دور می شوی
به دور از اینجا
می توانم تو را بشنوم
خودت را به کَری زده ای
به قدر کافی کشیده ای
من هم همین طور
من هم همین طور