در ابتدا می هراسیدم
بی حرکت و منجمد بودم
فکر می کردم اگر کنارم نباشی
هرگز توان زندگی
نخواهم داشت
ولی بعد شب های زیادی را پشت سر گذاشتم
با این فکر که چگونه به من بد کردی
و من قوی شدم
و نحوه چگونه مدارا کردن را یاد گرفتم
پس اکنون تو از فضای بیرون برگشتی
فقط آمدم تا تو را اینجا ببینم
با آن نگاه غمگین
در چهره ات
آن قفل احمقانه را باید عوض می کردم
باید وادارت میکردم
کلید خود را بر جای میگذاشتی
اگر فقط برای یک ثانیه هم میدانستم
که تو بر میگردی
تا آزارم دهی
حالا یالا، برو، از در
برو بیرون
همین حالا برگرد
چون وجودت اینجا
دیگر لطفی ندارد
تو همان کسی نبودی
که می خواست
با خداحافظی مرا بیازارد؟
فکر میکنی مضمحل میشوم
فکر می کنی روی زمین
میفتم و میمیرم
اوه نه، نه من
من زنده خواهم ماند!
اوه و تا زمانی که میدانم چگونه عشق بورزم،
می دانم که زنده خواهم ماند
تمام وجودم تمنای زندگی کردن است
تمام عشقم تمنای دهش است
و من زنده خواهم ماند
من زنده خواهم ماند
هی، هی
برای این که از هم نگسلم
تمام نیرویم را
بکار گرفتم
تلاش زیادی کردم
تا تکه های شکسته دل خود را ترمیم کنم
و اوه شب های زیادی را
فقط با حس تاسف
برای خود سپری کردم
عادت داشتم اشک بریزم
ولی اکنون دیگر
سر خود را
بالا نگهمیدارم
و تو مرا می بینی
که آدم دیگری شده ام
من دیگر آن دخترک در قل و زنجیر و زبونی نیستم
که همچنان عاشقت باشد
و لذا حس می کنی
میخواهی سراغم بیایی
و از من انتظار داری آزاد باشم و با کسی نباشم
ولی من اکنون تمام
عشقم را
برای کسی نگه داشته ام که عاشقم باشد
برای این که از هم نگسلم
تمام نیرویم را بکار گرفتم
تلاش زیادی کردم تا تکه های شکسته دل خود را ترمیم کنم
و اوه شب های زیادی را فقط با حس تاسف برای خود سپری کردم
عادت داشتم اشک بریزم
ولی اکنون دیگر سر خود را بالا نگهمیدارم
و تو مرا می بینی
که آدم جدیدی شده ام
من دیگر آن دخترک دست بسته و زبون نیستم
که همچنان عاشقت باشد
و لذا حس می کنی میخواهی سراغم بیایی
و از من انتظار داری آزاد باشم و با کسی نباشم
ولی من اکنون تمام عشقم را
برای کسی نگه داشته ام که عاشقم باشد