خب تو دوست من هستی، و آیا تو می توانی (این را) ببینی؟
خیلی از اوقات، ما بیرون در حال نوشیدن بودیم؛
خیلی از اوقات ما افکارمان را به اشتراک می گذاشتیم.
اما آیا تو هیچوقت، هیچوقت متوجه شدی، نوع افکاری که من داشتم؟
خب، تو می دانی که من یک عشق دارم؛ یک عشقی برای هر کسی که می شناسم.
و تو می دانی که من یک ویزگی دارم، که برای زندگی کردن من دست نخواهم کشید.
اما آیا می توانی تضادش را ببینی، گاهی بلند می شود؟
که تحمیل وحشتناکش، می آید داخل ذهنم را سیاه می کند؟
و بعد من یک تاریکی می بینم،
و بعد من یک تاریکی می بینم،
و بعد من یک تاریکی می بینم،
و بعد من یک تاریکی می بینم.
آیا می دانستی من چقدر تو را دوست دارم؟
این یک امید است که به گونه ای تو،
می توانی من را از این تاریکی نجات بدهی.
خب، من امیدوارم که یک روز رفیق
ما در زندگی مان آرامش داشته باشیم؛
با یکدیگر یا جدا،
تنها یا با همسرانمان،
و ما می توانیم جنده بازیمان را تمام کنیم،
و لبخندها را به داخل بکشانیم،
و برای همیشه روشنش کن،
و هیچوقت به خواب نرو.
بهترین برادر مغلوب نشده من،
این تمام چیزی نیست که من می بینم.
اه نه، من یک تاریکی می بینم،
اه نه، من یک تاریکی می بینم.
(اه) نه، من یک تاریکی می بینم.
اه نه، من یک تاریکی می بینم.
آیا می دانستی من چقدر تو را دوست دارم؟
این یک امید است که به گونه ای تو،
می توانی من را از این تاریکی نجات بدهی.