بهم میگفتی "فرشته من"
می گفتی از سوی خداوند فرستاده شده ام
منو محکم در آغوش میگرفتی
عاشق احساس قدرت کردنت بودم
هیچوقت نمیخواستم که بری
میخواستم اینجا بمانی و بغلم کنی
دلم برات تنگ شده
دلم برای لبخندت تنگ شده
و هنوز هر چند وقت یکبار
اشک میریزم
و با اینکه همه چیز فرق کرده
هنوز یه جورایی اینجایی
قلبم نمیذاره که بری
و میخوام بدونی که
دلم برات تنگ شده
دلم برات تنگ شده
بهم میگفتی"خیالپرداز من"
و حالا بدون رویاهام دارم زندگی میکنم
اوه،چقدر دلم میخواست که میتونستی ببینی
همه اتفاق هایی رو که برام داره میفته
به گذشته فکر میکنم
راست میگن که زمان خیلی سریع میگذره
میدونم که جای بهتری هستی،آره
ولی کاش میتونستم ببینمت،اوه
میدونم جایی هستی که باید باشی
حتی اگه اونجا،پیش من نباشه