I Love Her But She Loves Someone Else [Persian translation]

وقتی مردی به سن من صبح ها صورتش را اصلاح میکند

کیست آن که به او خیره می شود و سلامش میکند؟

روح پدرش که تمام این سالها مرده بود؟

یا پسرجوانی است که روزی بوده، همچنان بیمار؟

یا مجموع وحشتناک تمام ترس هایش

در چشم این بیگانه که ملاقاتش میکند؟

پس نگاهش به ندرت از چانه و خط فک اش گرفته می شود،

تا با واقعیت روحش رو به رو شود

چشم هایش را نادیده می گیرد، می ترسد از دانستنِ

چیزی عجیب، غیر منتظره، غیر قابل کنترل

وقتایی هست که انسان باید انعکاس خود را دلیر کند

و رو به رو شود با چیزی که می بیند بدون ترس

جسارت میخواهد که انسان فانی بودنش را بپذیرد

یا با حضور یک اشک غافلگیر شود

این فقط یک قرار بود، یک قرار عملی

من فراموش کردم اولین نکته ی دفتر یک واقع گرا را

با توهماتی که خودت ساختی خودت را گول نزن

و عاشق کسی نشو که کس دیگری را دوست دارد

مثل برفی که شب زمستان را می پوشاند

می درخشد و می تابد زیر نور ماه

اما تا صبح از بین میرود، چه زود آب می شود

تو هنوز دوستش داری، اما او کس دیگری را دوست دارد

و این تو را کجا می کشاند؟

تو مردی که دیدگاه خودت را داری

احساس حماقت میکنی، عصبانیت، داری مغزت را از دست میدهی؟

از بین بردن کسی که او دوستش دارد، این است ماموریت تو؟

مثل یک پانتومیم خبیث با تبری که قطع کند؟

برای بدست آوردن دوباره ی احترامت، خودت را جمع کن مثل یک مرد

از یخ دور قبلت قبل از اینکه آب شود استفاده کن

اما تو کس دیگری را گول نمی زنی، داری خودت را گول میزنی

مثل برفی که شب زمستان را می پوشاند

می درخشد و می تابد زیر نور ماه

اما تا صبح از بین میرود، چه زود آب می شود

تو هنوز دوستش داری، اما او کس دیگری را دوست دارد