ازم می پرسن چه احساسی دارم
و اگه عشقم حقیقی ست
از کجا میدونم که بهش میرسم
با عصبانیت بهم نگاه میکنن
میخوان منو از این شهر بیرون کنن
نمیخوان که اینجا باشم
چون من تو رو باور دارم
اونا راه خروج رو بهم نشون میدن
بهم میگن که دیگه برنگرد
چون من اونطوری که اونا ازم میخوان نمیشم
و به تنهایی از اونجا میرم
هزار مایل دورتر از خانه ام
اما احساس تنهایی نمیکنم
چون به تو ایمان دارم
درر تمام لحظات تلخ وشیرینم تو رو قبول دارم
حتی اگه جدا یشیم هم تو رو قبول دارم
تو رو تو صبح روز بعد هم قبول دارم
هنگام سپیده دم
وقتی که شب و تاریکی در حال ناپدید شدنه
این حس هنوز تو قلبم وجود داره
نذار خیلی دور شم ازت
منو نزدیک خودت همون جایی که هستی نگه دار
همونجایی که هر روز جون تازه ای میگیرم
و اون چیزی که امروز بهم دادی
ارزشش بیشتر از اینه که بتونم پولی بابتش بدم
اصلا مهم نیست دیگران چی میگن
من تو رو قبولت دارم
وقتی که زمستون تبدیل به بهار و تابستون میشه بهت ایمان دارم
وقتی که سیاه به سپید تبدیل میشه بهت ایمان دارم
حتی اگه در اکثریت باشم
حتی اگه زمینم منو به لرزه دربیاره
حتی اگه دوستانم ترکم کنن
حتی این هم نمیتونه باعث شه که عقب بکشم
نذار که نظرم عوض شه
منو جدای همه برنامه هایی که داره
قرار بده
درد برام اهمیتی نداره
بارونم واسم اهمیتی نداره
میدونم که تحملش میکنم
چون من به تو اعتقاد دارم