من امروز خودم را آزار دادم
كه ببينم هنوز احساس ميكنم
من روي درد تمركز كردم
تنها چيزي كه حقيقت داره
يه سوزن ، قدّ يك سوراخ كوچيك رو پاره ميكنه و
نخ آشنا و قديمي ميخواهد جاش رو پر كنه
اما من همه انها رو به ياد دارم
دوست عزيزم چه بر سر من خواهد آمد !؟
همه اونهايي كه ميشناختم ،
نهايتا همه از من دور شدند
وتو ميتواني تمام فرمانروايي پليدي(بدبختي)هايم را داشته باشي
و من ميگذارم كه پايين بيايي
وتورا آزار خواهم داد
من اين تاج خاردار را برسر ميكنم
و بر صندلي (تخت) دروغينم مينشينم
ا(سرم) پر از افكار داغونيه
كه نميتونم درستشون كنم
زير ضخمهاي زمان
احساسات ناپديد شدند
هرچند كه تو آدم ديگري شدي
اما من هنوز دقيقا اينجا هستم
[يا من همون ادم قبليم كه بودم
وتو ميتواني تمام فرمانروايي پليدي(بدبختي)هايم را داشته باشي
و من ميگذارم كه پايين بيايي
وتورا آزار خواهم داد
اگه ميتونستم از نو شروع كنم
ميليونها مايل اون طرفتر
خودم رو نگه ميداشتم
و راهم را پيدا ميكردم