هیچ دیواری
نمیتونه منو در خودش حبس کنه
هیچ خوابی
هیچچیز بین من و بارون نیست
و تو دیگه نمیتونی نجاتم بدی
من در چنگ طوفانام
و به زودی خودم را خواهم وزاند
من دارم میرم بیرون
میخوام تا سرحد مرگ بنوشم
و در میان جمعیت تو رو در کنار کسی دیگه میبینم
خودم رو آماده میکنم
چون میدونم این به زودی منو میسوزونه
ولی دوست دارم خودم رو با این فکر تسلی بدم
که حداقل وضعم نمیتونه از این بدتر بشه
هیچ خانه
یا پناهگاهی نمیخوام
هیچ آسودگی
هیچچیز که منو از کولاک دور نگه داره
و تو نمیتونی منو به زمین ببندی
چون من متعلق به طوفانام
که به زودی تمام ما را خواهد وزاند
من دارم میرم بیرون
میخوام تا سرحد مرگ بنوشم
و در میان جمعیت تو رو در کنار کسی دیگه میبینم
خودم رو آماده میکنم
چون میدونم این به زودی منو میسوزونه
ولی دوست دارم خودم رو با این فکر تسلی بدم
که حداقل وضعم نمیتونه از این بدتر بشه
امیدوارم منو ببینی
چون بهت خیره شدم
ولی وقتی نگاهت به طرف من میاد
از من عبور میکنی
و بعد خم میشی و سر او رو میبوسی
و من هرگز حس نکرده بودم تا این حد زندهام و تا این حد مُرده
من دارم میرم بیرون
میخوام تا سرحد مرگ بنوشم
و در میان جمعیت
تو رو در کنار کسی دیگه میبینم
خودم رو آماده میکنم
چون میدونم این به زودی منو میسوزونه
من دارم میرم بیرون