هر فاصله خیلی سخته
در درونم پر از احتمالات بده.
جانم میسوزه پوسته پوسته
میشه اما منو گرم نمیکنه.
خاطرات بدم به رویم
میباره،متوقف نمیشه.
نگاه کن در درونم خنده تو منو زخمی میکنه تشنه میکنه,من اصلاح ناپذیرم.
چراغ های شهر را خاموش
کن.بگذار گناهش در رویایم
.بماند.
چشم ندیده باشد تا قلبم طاقت بیارد.
هرچی بوده را ول کنه تا خیالش با من بمونه.
حرفی توی ذهنم نگذره تا
قلبم طاقت بیاره.
آیا تا به این حد بیچارگیه مرا نمیبینی؟
آیا صدای قلبم را زمان خاموشی اش نمیشنوی؟