یک پرنده ی رهگذر/گذرا بودی
که نمیدونم چطور شد
هرروز بهت بیشتر عادت کردم
هر روز بیشتر و بیشتر
با هم ماجراجویی عشق رو
کشف کردیم
و تو زندگی منو پر کردی از خودت/ کامل کردی
و سپس رفتی
بدون خداحافظی
دیدم که گذاشتی رفتی
میخوام که در دست هایت
راه خودمو پیدا کنم
و تو فقط با من
خودتو یک زن احساس کنی
میخواهمت
بهت احتیاج دارم
میخوام که روی لب هات بذارم
روح تشنمو
و کشف عشق
هر روز صبح با هم
تمنای تو دارم
میخواهمت
هیچ چیز غم انگیز تر از
سکوت و درد نیست
هیچ چیز تلخ تر از دونستن اینکه
تو رو از دست دادم نیست
امروز من در شب
جستجو کردم صدات رو
کجا پنهان میشی
، کاملت میکنم/ تا تو را از خودم پر کنم
و خودمو از تو پر میکنم کامل میکنم، /کاملم کن
کاملم کن /و خودمو از تو پر میکنم
میخوام که در دست هایت
راه خودمو پیدا کنم
و تو فقط با من
خودتو یک زن احساس کنی
بهت احتیاج دارم
تمنای تو دارم
میخوام که روی لب هات بذارم و بمیرم
روح تشنمو
و کشف عشق
هر روز صبح با هم
امروز میخوامت
امروز میخواهمت
Oooohhhhh
دستهاتو باز کن
تا راهمو پیدا کنم
و احساس کنی به عنوان یک زن،
تنها با منی
امروز میخواهمت
امروز میخوامت
فقط با من ...
امروز میخواهمت
امروز میخواهمت