او به من حسادت می کند
عشق به مانند گردباد است، من یک درخت هستم
که زیر سنگینی باد و رحمتش خم شده ام
هنگامی که به طور ناگهانی، من بی خبر از اینم که نور این این رنج ها را در بر گرفنه
و من پی می برم که تو چقدر زیبایی و عواطف تو برای من چقدر عظیم اند
اوه... او چقدر زیاد به ما عشق می ورزد
اوه... چقدر به ما عشق می ورزد
بله، او ما به ما عشق می ورزد
او چنان به ما عشق می ورزد
او چنان به ما عشق می ورزد
بنا بر این ما سهم او هستیم و او غنیمت ماست
مجذوب رستگاری شدیم با مرحمتی که در چشمانش است
اگر رحمت اقیانوسی باشد، ما همه در حال غرش شدن در آن هستیم
پس بهشت به زمین می پیوندد به مانند بوسه ای تر و قلب من خشمگینانه در سینه ام می گردد
من به اندازه ای زمان ندارم که این افسوس ها را نگهدارم
هنگامی که به مسیر می اندیشم
که او به ما عشق می ورزد
او چنان به ما عشق می ورزد
تکرار
خوب... من به تو اندیشیدم روزی که استفان مرد و تو
مرا در میان شکست خوردنم دیدی
من می دانم که هنوز دوستت دارم، پرورذگارا ، حتی با وجود این رنج ها
آنها می خواهند به من بگویند که توبی رحمی
ولی اگر استفان می توانست آواز بخواند، او می گفت که این صحت ندارد
زیرا که اوبه ما عشق می ورزد
تکرار