میتونم به روزهایی که جوونتر بودم فکر کنم
موقعی که زندگی کردن زندگیم
همهشون کارهایی بودن که یک مرد میخواست انجام بده.
من میتونستم هرگز فردا رو نبینم،
اما هرگز دربارهی غم و اندوه بهم نگفته بودن.
و چطوری میتونی یه قلب شکسته رو ترمیم کنی؟
چطوری میتونی جلوی ریزش بارون رو بگیری؟
چطوری میتونی جلوی تابش خورشید رو بگیری؟
چه چیزی باعث میشه زمین دور خودش بچرخه؟
چطوری میتونی این قلب شکسته رو ترمیم کنی؟
چطوری یه بازنده میتونه یه بار ببره؟
خواهشا کمک کن قلبم رو ترمیم کنم
و بذار دوباره زندگی کنم.
هنوز میتونم نسیم رو حس کنم
که میون درختها خشخش میکنه
و خاطرههای مه آلود روزهای گذشته
ما میتونستیم هرگز فردا رو نبینیم،
هیچ کس کلمهای دربارهی غم و غصه بهمون نگفت.
و چطوری میتونی یه قلب شکسته رو ترمیم کنی؟
چطوری میتونی جلوی ریزش بارون رو بگیری؟
چطوری میتونی جلوی تابش خورشید رو بگیری؟
چه چیزی باعث میشه زمین دور خودش بچرخه؟
چطوری میتونی این مرد شکسته رو ترمیم کنی؟
چطوری یه بازنده میتونه یه بار ببره؟
خواهشا کمک کن قلبم رو ترمیم کنم
و بذار دوباره زندگی کنم