در محلهام خانه ای هست
که متروکه و سرد است
ساکنان مدت ها پیش
از آن رفتند
و همه چیزشان را بردند
و هرگز برنگشتند
با پنجره های شکسته
گویی خانه ارواح است
و همه آن را خانهای مینامند
که هیچکس در آن زندگی نمیکند
این خانه روزی در خود خنده داشت
روزی در خود رویاهایی را نگاه میداشت
آیا آنها را دور انداختند؟
آیا میدانستند معنایش چیست؟
آیا قلبِ کسی شکست؟
یا کسی در حق دیگری بدی کرد؟
خوب، رنگ تماما ترک خورده بود
و از روی چوب پوسته پوسته شده بود
روزنامهها در ایوانی که در آن ایستاده بودم
روی هم انباشته شده بودند
و علفهای سبز شده
به بلندی در رسیده بودند
پرندههایی در دودکش بودند
و صندوقچهای پر از زیرشلواری
گویا کسی قرار نیست برگردد
به خانهای که
هیچکس در آن زندگی نمیکند
این خانه روزی در خود خنده داشت
روزی در خود رویاهایی را نگاه میداشت
آیا آنها را دور انداختند؟
آیا میدانستند معنایش چیست؟
آیا قلبِ کسی شکست؟
یا کسی در حق دیگری بدی کرد؟
بنابراین اگر کسی را پیدا کردی
کسی که مال تو باشد، کسی که در آغوش بگیری
به نقره نفروشش
به طلا نفروشش
من تمام گنجهای دنیا را دارم
و خوب و عالی هستند
به یادم میآورند که خانهها
از چیزی جز چوب ساخته نشدهاند
چیزی که خانهها را باشکوه میکند
سقف یا درها نیستند
اگر در خانهای عشق باشد
قطعا آن خانه، یک کاخ است
(اما) بدون عشق
چیزی جز یک خانه نیست
خانهای که هیچکس در آن زندگی نمیکند
بدون عشق هیچی نیست
جز یک خانه، خانهای که
هیچکس در آن زندگی نمیکند