[ خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا
گذری کن که ز غم راه گذر نیست مرا
گر سرم در سر سودات رود نیست عجب
سرسوای تو دارم غم سر نیست مرا ] x2
ای داد
ای یار
امان
داد بیدادم ای یارم
آی
جان
دلم در عاشقی آواره شد آواره تر بادا
تنم از بیدلی بیچاره شد بیچاره تر بادا
آی جان
ای دل
دریاب
دریاب
دریاب
تنم از بیدلی بیچاره شد بیچاره تر بادا
خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا
گذری کن که ز غم راه گذر نیست مرا
گر سرم در سر سودات رود نیست عجب
سرسوای تو دارم غم سر نیست مرا
بیرخت اشک همی بارم و گل میکارم
غیر ازین کار کنون کار دگر نیست مرا