در نفس دریای وحشی به دنیا آمده
جانور با باران آمد
روی پوست شیر مانند تو افتاده
یک قطره ی حیله گر به درون رگ تو خزید
هیچ وقت آماده نشده
در شوک ،درمانده و ترسیده
یک سوزن را از موهایت می جست
کچل شده، چیزی پیدا نیست
میهن، میهن عزیز
درون تو، استخوان هایت را می خورد
میهن، میهن عزیز
چشمانت آتشین و کف روی لب هایت
و اسمش سرماست
درون تو گرفته شده
و می خورد، می خورد و رشد می کند
درون تو، و هرگز نمی رود
و هرگز نمی رود
دو روز بعد پایان دیده می شود
(میهن عزیز، پایان دیده می شود)
روز های توموری درونت چه عمیق
(میهن، میهن عزیز درونت، چه عمیق)
چه پريشاني آور و خشم آمیز
و می کُشد، یواش و بی صدا
هیچ وقت آماده نشده
در شوک ،درمانده و ترسیده
یک سوزن را از موهایت می جست
کچل شده، چیزی پیدا نیست
میهن، میهن عزیز
درون تو، استخوان هایت را می خورد
میهن، میهن عزیز
چشمانت آتشین و کف روی لب هایت
و اسمش سرماست
درون تو گرفته شده
و می خورد، می خورد و رشد می کند
درون تو، و هرگز نمی رود
و هرگز نمی رود