ققنوسیام در آب
ماهیای که به او پرواز آموختهاند
همیشه دختر بودهام
اما بال و پر را برای پرواز دادهاند
مدام آرزو میکنم،
که هیجان به سراغم آید
ترجیح من آشوب درست کنم
تا زیر لبهی تیغ چاقو زندگی کنم.
با هر بلای کوچک،
خودم را به آب میسپرم
تا مرا به جایی واقعی ببرد!
بقیه میگویند که
خانه جایی است که قلبت گبر است
جایی است که گاهِ تنهایی میروی
جایی است که استخوانهایت میآساید
نه فقط جایی که سر میگذاری
نه فقط جایی که رختخوابت آنجاست
تا هنگامی که ما با همیم
اهمیتی هم دارد که کجا میرویم؟
خانه...خانه...خانه...خانه
هروقت که شجاعتر شدم،
آنوقت که زخمهایم التیام یافت،
آسایش بر شانههایم که سر گذاشت،
آیندهام را پشتِ سَر میگذارم.
تو را همیشه با خودم نگاه میدارم،
همیشه در یادم خواهی ماند
اما در سایهها تلالویی است
که اگر به سراغش نروم، نمیشناسمش.
با هر بلای کوچک،
خودم را به آب میسپرم
تا مرا به جایی واقعی ببرد!
بقیه میگویند که
خانه جایی است که قلبت گبر است
جایی است که گاهِ تنهایی میروی
جایی است که استخوانهایت میآساید
نه فقط جایی که سر میگذاری
نه فقط جایی که رختخوابت آنجاست
تا هنگامی که ما با همیم
اهمیتی هم دارد که کجا میرویم؟
خانه...خانه...خانه...خانه
بقیه میگویند که
خانه جایی است که قلبت گبر است
جایی است که گاهِ تنهایی میروی
جایی است که استخوانهایت میآساید
نه فقط جایی که سر میگذاری
نه فقط جایی که رختخوابت آنجاست
تا هنگامی که ما با همیم
اهمیتی هم دارد که کجا میرویم؟
خانه...خانه...خانه...خانه