این ما هستیم که باید زمین رو ثروتمند کنیم
مائی که تحمل می کنیم
بد-خوابی و مالاریا را
ما به خرمن کتان می فرستیم. برنج و گندم
و ما ذرت می کاریم
در سرتاسرِ کوهستان
به جنگل ها نفوذ می کنیم. دشت ها بی درخت را کشت می کنیم
بازوهای ما دست می یابند
هر روز به دوردست ها
از ما گنجینه هایی به سوی زمین راهی می شوند
که با آن ها دیگران می توانند
مطلوب و سوگلی بمانند
و ماییم که باید ماه را زیبا کنیم
با زندگیمان
پوشده از لباس های کهنه و سنگ های شیشه ای
آن زندگی ای که دیگران به ما پس می زنند
مانند یک توهین
مانند یک عنکبوت در اتاق
باز در دست می گیریمش. همه اش را باز می یابیم
زندگیمان را پس می گیریم
زمین را، ماه را، فراوانی را
درست است که ما نمی فهمیم
که هرگز حرف نمی زنیم
هر دو به یک زبان
و می ترسیم از سایه و هم از نور. درست است!
که کارهای زیادی باید بکنیم
که هرگز هیچ کاری نمی کنیم
درست است که راه اغلب شبیه جهنم است
یا صدایی که ما نمی توانیم با هم باشیم
جایی که هرگز برادرانمان را باز نمی شناسیم
درست است که خون پدرانمان را می نوشیم
و از تمام زنهامان بیزاریم
و از تمام دوستانمان
امّا من کولیان شادی هم دیده ام
عجله کردن، عشق ورزیدن
و چرخیدن در زمین
من کولیان شادی هم دیده ام
در پیاتزا ماجوره (میدانی در بولونیا)
مست از ماه، از انتقام، از جنگ
امّا من کولیان شادی هم دیده ام
عجله کردن، عشق ورزیدن
و چرخیدن در زمین
من کولیان شادی هم دیده ام
در پیاتزا ماجوره (میدانی در بولونیا)
مست از ماه، از انتقام، از جنگ