فهمیدم دوستت دارم
وقتی دیدم کافیست
تنها یک بار دیر کنی
که حس کنم محو می شود
حس بی تفاوتی
از ترس اینکه دیگر نیایی
فهمیدم دوستت دارم
وقتی دیدم که کافیست
تنها یک جمله
که کاری کند یک شب
مانند دیگر شب ها
آغاز کند با طلسمی
روشن شدن را
و فکر اینکه
کمی قبل
در حال صحبت کردن با کسی
گفته بودم:
که از این به بعد
دیگر باز نخواهم گشت
به باور داشتن به عشق
و خودم را با رویا-پردازی فریب نخواهم داد
ولی بعد...
فهمیدم که دوستت دارم
ولی دیگر خیلی دیر بود
برای بازگشتن
کمی در خودم به دنبال خونسردی گشتم (احتمالن یعنی سعی کردم آروم باشم)
بعد خود را رها کردم
در عشق...