ای سپیده دم زیبا ساحل را برای من روشن کن
هیچ چیز دیگری در این دنیا وجود ندارد
ترجیح میدهم که بیدار شوم و (با تو) ببینم
ای سپیده دم زیبا دوباره زمان را تعقیب میکنم
فکر میکردم که در شبی بی انتها مردی تنها خواهم مرد
اما حالا من این بالا هستم وهیجان زده و خوشحال میان تمام ستارگان میدوم
گاهی قبول این که مرا به یاد بیاوری سخت است
ای سپیده دم زیبا دوباره با ستارگان در هم آمیز
آن روزی را که سفر من آغاز شد به یاد میاوری؟
آیا پایان آن را به خاطر خواهی آورد؟
ای سپیده دم زیبا دوباره مرا شگفت زده میکنی
فکر میکردم که در شبی بی انتها متولد شده ام ،تا اینکه تو تابیدی
من این بالا هیجان زده و خوشحال میان تمام ستارگان میدوم
گاهی قبول اینکه تو مرا به یاد بیاوری سخت است
آیا تو تکیه گاهی (شانه ای) برای من خواهی بود زمانی که من پیر و سپید موی شوم
به من قول بده که فردا با تو آغاز خواهد شد
بالا میروم و هیجان زده وخوشحال در میان تمام ستارگان میدوم
گاهی ایمان به این که تو مرا به یاد بیاوری سخت است