زمين باير و تاريك
سكوتی ناآشنا و غريب
میتوانی حماسه سرايی را بيدار كنی
ولی امروز فقط درشكهی مرا ميرانی (درشكهی حاوی جسد)
در درههای وحشی سرزمين خشك و بیگياه
اينجا بادهای سرد و سوزانی ميوزد
به هر كجا كه مینگرم فقط يخ و برف ديده میشود
درختان پوسيده و خشك ، درياچهی سياه و تاريك
ترس شديدی وجودم را تسخير ميكند
نه راه و مسيری وجود دارد ، نه پلهای ، نه نوری
نيروها در ديواری از مه تحليل ميروند
با شلاق بادهای شيطانی
خواب مرا در میربايد
در عمق سرزمين خشك و بی گياه ( سرزمين مرگ )