روزگاری عشقی داشتم و آن یک گاز بود
بزودی تغییر یافت و قلبی شیشه ای داشتم
مثل چیزی حقیقی بنظر میرسید ولی
نتیجه این شد
که فقط عدم اعتماد، عشق پشت سر مانده است
روزگاری عشقی داشتم و این عشق عشقی الهی بود
بزودی دریافتم که عقل دارد از سرم میپرد
مثل چیزی حقیقی بنظر میرسید ولی من خیلی کور بودم
فقط عدم اعتماد، عشق پشت سر مانده است
در این بین
آنچه نتیجه گرفتم خوشایند بود و من حس خوبی دارم
عشق آنچنان مغشوش کننده است که آرامش فکری را زائل میکند
اگر فکر از دست دادن تو مرا بیمناک میکند این اصلا" چیز خوبی نیست
تو مثل همیشه دستم میندازی
روزگاری عشقی داشتم و آن یک گاز بود
بزودی تغییر یافت و قلبی شیشه ای داشتم
مثل چیزی حقیقی بنظر میرسید ولی
نتیجه این شد
که فقط عدم اعتماد، عشق پشت سر مانده است
از دست دادن درون
وهم قابل ستایش و من نمیتوانم این را پنهان کنم که
من اونی هستم که تو داری ازش استفاده میبری، لطفا منو کنار نزن
ما میتونستیم اونو با خوشی هدایت کنیم آری
آری، اوج گرفتن با عشق حقیقی با نور آبی روشن
روزگاری عشقی داشتم و آن یک گاز بود
بزودی تغییر یافت و تبدیل به دردسر شد
مثل چیزی حقیقی بنظر میرسید ولی نتیجه این شد
که فقط عدم اعتماد، عشق پشت سر مانده است
در این بین
آنچه نتیجه گرفتم خوشایند بود و من حس خوبی دارم
عشق آنچنان مغشوش کننده است که آرامش فکری را زائل میکند
اگر فکر از دست دادن تو مرا بیمناک میکند این اصلا" چیز خوبی نیست
تو مثل همیشه دستم میندازی