بعضی وقتا میگم کاشکی منم
بتونم ترک کنم و برم
درونم یه استانبول هس که
نمیتونم ازش بگذرم
واسه اینکه شاید تو ام یه روز
از پل هاش بگذری
نمیتونم بسوزونمشو خرابش
کنم
نمیتونم از خودم بکنمو بندازمش
دور
زندگی همینه
دیگه
وقتی که بال بازکردن و رفتن
هست
تو چهار دیواری حبس
میشی
وقتی دنبال یه دلیل واسه زندگی
کردن میگردی
واسه مرگ پیدا
میکنی
بگو سنگ و خاک تبدیل به طلا
شدن
چه اهمییتی
داره
همه ی امیدهام ناپدید
شدن
بگو بینم به چه دردی
میخوره
زندگی کردن تو یه قفس
طلایی
از طرفی منتظر توام و از طرف
دیگه
منتظر
مـــــــــــــرگ
زندگی همینه
دیگه
وقتی که بال بازکردن و رفتن
هست
تو چهار دیواری حبس
میشی
وقتی دنبال یه دلیل واسه زندگی
کردن میگردی
واسه مرگ پیدا
میکنی