به سر می دوم رو به خانه ی تو
که شاید بیابم نشانه ی تو
فتاده ز پا خسته آمده ام
که سر بگذارم به شانه ی تو
به یادت به هر سو نظاره کنم
ز داغت به تن جامه پاره کنم
غمت گر به جانم شرر نزند
هوای جنونم به سر نزند
امید دلم در برم بنشین
تا مگر ز دلم غم برون برود
وگرنه ز چشم نخفته ی من
تا سپیده دمان جوی خون برود
ز جور فلک مانده در قفسم
تا به سنگ ستم پرشکسته مرا
وگر این قفس را به هم شکنم
تا کجا ببرد بال خسته مرا
نخیزد نغمه ی مستانه ی تو
شده پر گرد غم کاشانه ی تو
گرفته شعر تو روی زمین را
چرا زیر زمین شد خانه ی تو
به سر می دوم رو به خانه ی تو
که شاید بیابم نشانه ی تو
فتاده ز پا خسته آمده ام
که سر بگذارم به شانه ی تو