نمی شناختم دلتنگی و اندوه را
از اشک نمی دانستم ، نه ، از هیچ چیز
که باعث گریه ام شود
مهربانی را می شناختم
محبت را
زیرا که از کودکی
این را مادر به من آموخت
این را مادر به من آموخت
این و بسیار چیزهای دیگر را
هرگز رنج نکشیده بودم ،هرگز گریه نکرده بودم
بسیار شاد بودم
زندگی می کردم ؛ خیلی خوب
تا لحظه ای که ... تو را دیدمت
زندگی را با درد دیدم
دروغ نمی گویم به تو، شاد بودم
گرچه از عشق خالی بودم
و خیلی دیر متوجه شدم
که نباید تو را دوست می داشتم
زیرا اینک به تو می اندیشم
بیش از گذشته ، بسیار بیشتر
من خیلی متفاوت بودم
چیزی زیبا، چیزی الهی
سرشار از خوشحالی
می شناختم شادی را
زیبایی زندگی را
اما تنهایی را نه
اما تنهایی را نه
این و بسیار چیزهای دیگر را
هرگز رنج نکشیده بودم ،هرگز گریه نکرده بودم
بسیار شاد بودم
زندگی می کردم ؛ خیلی خوب
تا لحظه ای که تو را دیدمت
زندگی را با درد دیدم
دروغ نمی گویم به تو، شاد بودم
گرچه از عشق خالی بودم
و خیلی دیر متوجه شدم
که نباید تو را دوست می داشتم
زیرا اینک به تو می اندیشم
بیش از گذشته ، بسیار بیشتر
آه ... آه ...
آه ... آه ...
آه ... آه ...
حال از تومی خواهم ، بگویی به من
ارزشش را داشت یا نه
دیدن و شناختن تو
زیرا دیگر تو را باور ندارم
و خیلی بد بودی
بله خیلی بد رفتار بودی با من
به همین دلیل ، دوستت ندارم
هرگز نمی خواهم ببینم تو را
دور شو ! دور شو !
دور شو ،بیرون شو از تیره روزی ام
دور شو ، دوستت ندارم
هرگز نمی خواهم ببینم تو را