من چند ساعته که حاضر شدم و بهترین لباسم رو پوشیدم
شامپاین و گل سفارش دادم ولی تو هنوز حتی لباس نپوشیدی
امشب یه شب مخصوصه واسه اینکه با غرور خاطرات
این بیست سال شاد از وقتی که تو عروس من شدی رو مرور کنیم
همه چیز خیلی عجیبه، تو خیلی خشن و تندی
واسه همین من یه کلمه هم حرف نمیزنم میترسم از کوره در بری
این حالتای خاصتو قبلا هم تجربه کردم
واسه همین یه لیوان دیگه مشروب برای خودم میریزم و آرام تو اتاق قدم میزنم
یک ربع به هشت شده و ما با نگرانی منتظر رسیدن
لباس شب مشگی ات هستیم که قرار بود قبل 6 برسه
یعنی همش تقصیر این شانس لعنتیه که وقتی ما میخوایم بریم بیرون
دست تقدیر علیه ما انسانهای فانی، توطئه میکنه تا ناامیدمون کنه؟
من واسه یه نمایش بلیط گرفتم که شب اول اچراشم هست
کفشام اندازه ام نیستن و کت و شلوارم خیلی برام تنگه
تو هم نشستی و هر از چندگاهی بد و بیراه میگی
و من سردردی دارم که به سرعت بدتر هم داره میشه
سالگردمون مبارک، سالگردمون مبارک
کت تو رو آوردن اما تو هنوز ناراحتی
وقتی دارم کمکت میکنم که لباستو بپوشی ساعت از نه گذشته
من میخواستم سر حالت بیارم اما مثل اینکه امروزشانس با من نیست
واسه اینکه صبرمو سر ریز کنه، زیپ لباست وسط راه گیر کرد
من عرق میریختم، خیلی عصبی و بهم ریخته شدم
و هرگز اتقاقی که اون لحظه افتاد از خاطرم نخواهد رفت
لباست با یک صدای بلندی از وسط پاره شد
شنیدن فریادهای ناامیدانه تو واقعا از توان من خارج بود
بالاخره ساعت یازده، ما خودمونو به شهر رسوندیم
ما خودمونو به نمایش رسوندیم، اما دیگه پرده رو پایین آورده بودن
من گفتم بریم یه چیزی بخوریم اما تو گفتی نه نه میخوای که قدم بزنی
تو نه اشتها داشتی و نه تمایلی به حرف زدن
پس ما یه ساعتی یواش یواش قدم زدیم و اون شب تازه داشت شیرین میشد
من از مرد تو خیابون برات یه شاخه گل خریدم
و ما بدون هیچ دلیل و قصد قبلی گوشه پیاده رو همدیگه رو بوسیدیم
و ما میدونستیم که عشقمون از گذر زمان مستحمکتره
سالگردمون مبارک، سالگردمون مبارک، سالگردمون مبارک