دوستهات بهم میگن
که با پیرهن من می خوابی
و دلتنگیت برای من تمام نمیشه
مطمئنا دوستهای من هم به تو میگن
که حال من هم بهتر از این نیست
چون نیمه ام رو گم کرده ام
و اینجا بدون تو هستم
انگار که بیدار میشم با
فقط نیمی از آسمان آبی
یه جورایی اونجام ولی نه زیاد
فقط با یه کفش دارم راه میرم
من بدون تو نیمی از یک قلبم
تو بهترین شرایط نیمی از یک مردم
با نیمی از یک تیر در سینه ام
دلم برای همه کارهایی که میکردیم تنگ شده
بدون تو نیمی از یک قلبم
چیزهایی که آن شب گفتیم رو فراموش کن
نه حتی اهمیت هم نداره
چون هردومون دو تکه شدیم
اگه میتونستی یه ساعت یا بیشتر وقت بذاری
برای ناهار می رفتیم کنار رودخونه
و واقعا درباره اش حرف میزدیم
و اینجا بدون تو بودن
مثل بیدار شدن می مانه با
نیمی از یک قلب بدون تو
من بدون تو نیمی از یک قلب هستم
با اینکه تلاش میکنم از ذهنم بیرونت کنم
حقیقت اینه که بدون تو گم شدم
و از آن موقع بیدار میشم با...
بدون تو،بدون تو
نیمی از یک قلب بدون تو
بدون تو،بدون تو
من نیمی از یک قلبم بدون تو