گفتم تو چرا دورتر از خواب و سرابی؟
خواب و سرابی
گفتی که منم با تو، ولیکن تو نقابی
اما تو نقابی
فریاد کشیدم تو کجایی، تو کجایی؟
گفتی که طلب کن تو مرا تا که بیابی
فریاد کشیدم تو کجایی، تو کجایی؟
گفتی که طلب کن تو مرا تا که بیابی
چون همسفر عشق شدی، مرد سفر باش
مرد سفر باش
هم منتظر حادثه، هم فکر خطر باش
فکر خطر باش
هر منزل این راه، بیابان هلاکست
هر چشمه سرابیست که بر سینهی خاکست
در سایهی هر سنگ، اگر گل به زمینست
نقش تن ماریست، که در خواب کمینست
در هر قدمت خار، هر شاخه سر دار
در هر نفس آزار، هر ثانیه صدبار
چون همسفر عشق شدی، مرد سفر باش
مرد سفر باش
هم منتظر حادثه، هم فکر خطر باش
فکر خطر باش
گفتم که عطش میکشدم در تب صحرا
گفتی که مجوی آب و عطش باش سراپا
گفتم که نشانم بده گر چشمهای آنجاست
گفتی چو شدی تشنهترین، قلب تو دریاست
گفتم که در این راه، کو نقطهی آغاز؟
گفتی که تویی تو، خود پاسخ این راز
چون همسفر عشق شدی، مرد سفر باش
مرد سفر باش
هم منتظر حادثه، هم فکر خطر باش
فکر خطر باش
چون همسفر عشق شدی، مرد سفر باش
مرد سفر باش
هم منتظر حادثه، هم فکر خطر باش
فکر خطر باش