این لبای گرم اونه که میتونه لبهامو با خنده واکنه
این صدای قلب اونه که میتونه از تنم غمو رها کنه
این بارون اشک منه که قصهی شبهای تنها سرودنه
این سایهی بخت منه که پشت این پردهی سیاه بودنه
من یه گل هزارپرم که پای هر پرم یه خاره
داغ تابستون رو سرم؛ اما تنم پر از بهاره
اون با ستاره همسفر، من گل داغ خورشیدم
سیاهتر از بخت بدم رنگی به دنیا ندیدم
امشب، مهتاب با منه تا وقت سپیده
فردا، فردا لحظهی دیدار امیده
اون که لبام منتظر ململ داغ رو لباشه
یه شب میآد که قلب من خستهتر از زنگ صداشه
وقتی بیاد با خندههام ابرا رو بارون میکنم
تو جنگل سبز چشام خورشیدو مهمون میکنم
امشب، مهتاب با منه تا وقت سپیده
فردا، فردا لحظهی دیدار امیده