غروبا وقتی که خورشید آفتاب و رنگ می زنه
غم تو جون می گیره باز دلمو چنگ می زنه
ناله ی مرغ قفس تا توی گوشام می شینه
مژه هام از باغ چشمام گل شبنم می چینه
دل درمونده ی من چه بلاها کشیده
از پریشونی و غم جون به لبهام رسیده
می خوام حرفی بزنم گریه امونم نمی ده
می خوام حرفی بزنم گریه امونم نمی ده
سوت و کور همه جا بی تو و تاریک شبا
چی بگم قصه ی تنهایی نشسته رو لبام
سرد و یخ بسته چو روزای زمستون دلم
به خدا خون دلم خون دلم خون دلم !
یه بهانه یه دو رنگی و فریبی که گذشت
یه امید و یه پناه و یه شکیبی که گذشت
دیگه اون قصه ی غمها رو کی باور می کنه
قصه ی غصه هارو کی دیگه از سر می خونه
دل دیوونه ی من چه بلاها کشیده
از پریشونی و غم جون به لبهام رسیده
می خوام حرفی بزنم گریه امونم نمی ده
می خوام حرفی بزنم گریه امونم نمی ده
می خوام حرفی بزنم گریه امونم نمی ده
می خوام حرفی بزنم گریه امونم نمی ده