یه هیکل ِ گنده
کور نسبت به واقعیت
راستش [کارِ]ِ کسی نیست
غمگین میشی از شخصیتِت
رحم نداری
بذار دربارهش صحبت کنیم
خستهم نکن، ول کن مزخرفها رو
وادارم نکن بهِت بگم یه بار ِ دیگه
جایی که رسیدیم، ته خطِه
از این طرف میری، یا از اون طرف
میبینم خداحافظیکردن ِ تو رو
راستِش من نیستم که تنها میشم، تویی
یه روز میبینی که کسی خوشآمد نمیگه بهِت
وقتی که میسوزی از حسرت
راه برگشتی نیست، قضا دِگر نشود1
گذشته
1. وام از شعر سعدی: قضا دگر نشود ور هزار ناله و آه/ به کفر یا به شکایت برآید از دهنی/ فرشتهای که وکیل است بر خزاینِ باد/چه غم خورد که بمیرد چراغ ِپیرزنی