زمان بر سر کشیدن پیاله ها بر سر میز ، یاران
در کوچه های دلم ، چراغ ها می سوزد
زمان گل انداختن محبت در فضا
چشمانم جستجو می کند چشمانت را ، بلایم را
اکنون در میخانه ای در گالاتا
فکرم در پی آن شخص شاهانه است
یاران می سازند دلم را ، بیهوده سود
دیگر نمانده حتی بهانه ای
بخت کجا باشد در دیوانه ای
آن همه می که زدیم ، بیهوده بود
شبی بی پایان است حالا
حسرت نمی رود ، جا خوش کرده است در آسمان
ای جان جانم ، نفرین کن دلم را
اما نرو ، مبتلا مکن دل را به جفا