آنجا که رویاها درخشیده و سپس به خاموشی میگرایند
دیدار با تو به شامگاهان
ترانههایی ناامیدانه و آهنگی نیمه بر لبانم
پناه بردن، پناه بردن بر چشمانت به شامگاهان
چشمانت چون یک فغان است، چون فریادی زخمی
جشمانت امشب چون یک کشتیست که در آن دورها گذر میکند
آنگاه که در جنگلی زیر برف بودیم
دویدن با تو کودکانه و سبکسرانه بود
یافتن دستت در دستم و آنگاه گم کردنش
پناه بردن بر دستانت، پناه بردن به وقت شامگاهان
دستانت چون مرغ دریاییست، پرتقلا و گریزان
دستانت چون بادبان سفیدیست که در طوفان میجنبد
اینچنین شهر و دیار را رها کردن و رفتن
حال که در درونم هزار بیم و هزار و یک سوال است
بر لبانت ترانهای ناتمام و آهنگی نیمه
پناه بردن به ترانهها، پناه بردنی به طول عمر
چشمانت چون یک فغان است، چون فریادی زخمی
جشمانت امشب چون یک کشتیست که در آن دورها گذر میکند
بر لبانت ترانهای ناتمام و آهنگی نیمه
پناه بردن به ترانهها، پناه بردنی به طول عمر
چشمانت چون یک فغان است، چون فریادی زخمی
جشمانت امشب چون یک کشتیست که در آن دورها گذر میکند
دستانت چون مرغ دریاییست، پرتقلا و گریزان
دستانت چون بادبان سفیدیست که در طوفان میجنبد