دل زخمی
خون ناهنگام جاری می شود
و خاطرات و روح را به حرکت در می آورد
واژگان یارای بیان آنچه جملگی واقع شده را ندارند و مفهوم خود را از دست داده اند
زندگی در مقابل چشمانم در حال گذر است
چگونه تمام این مدت بدون اقناع سپری شد
مژه ام در حال مرطوب شدن است
و صورتم را می پوشاند
گوی آتشی در دلم می افتد
درونم همچون آتش گر و گر می سوزد
به سرم می زنه و راهی جاده ها می شوم
به فکر فرو می روم
اندوهگین می شوم، به حال و روز خود خشمگین می شوم، با تمام سرعت شروع به دویدن می کنم
وقتی خسته شدم خودم را روی زمین رها می کنم
شب و روز نام تو ورد زبانم جاریست
هر کجا می نگرم نگاه و اثر تو آنجاست و زدوده نمی شوند
این زخم دل است، گذرا نیست
سخنان و خنده های دروغینش فریبم داد و از دست رفتم
هیچکس نمی داند این افکار چند سال درونم را خواهد سوزاند و کی متوقف خواهد شد
این رخ آُفتاب ندیده ام فقط به تو لبخند زد و عاشق تو شد
اگر باز گردی نیز دیگر ارزشی ندارد
زیرا دیگر به یکباره از چشمانم افتادی
دنیا همچون استادی ظالم است
و این شامل حال من نیز شد
آتش عشق، رنج و عذاب است
بازگشت و ایستاد و مرا هدف قرار داد
اکنون دیگر دل زخمی است
پر و بالش شکسته
نیمی از آن نزد تو ماند
پس بگذار این درد و عذاب باشد و بماند
(x۲)