اینهمه سال از همه فرار کردی
آخرش فکر کردی که «پیداش کردم»!
بلافاصله درونتو براش باز کردی
بهت گفتم نکن، اما این کارو کردی، دلِ [من]
چشاش از تو دور بود
[و] یه تلهی نادیدنی بود
این نوع عشق برا تو ممنوع بود
بهت گفتم نکن، اما این کارو کردی، دل
اون یه مسافر، و تو یه میزبان بودی
آخرین دروغگویی که دیدی.
اون دردِ عمیقی که توی تو هست،
بهت گفتم که رفتنی نیست، و موند، دل
تو خواستی و من گوش کردم
بهش گفتم «بدون تو نمیشه»
آخرش منم عاشق شدم
حالا تو منو نجات بده، دل
چشات نگاه میکنه ولی نمیبینه
دستات میگیره ولی نمیشناسه
فرق شب و روزتو نمیدونی
مگه بهت نگفته بودم، دل؟
دیگه خود صبح شده
توی شدیدترین جای دردها هستی
هنوزم دنبال اونی...
گفتم نرو، رفتی، دل
بخاطر این عشق زیاد
بخاطر یه گره کور بودنش
همش داری تو خودت گریه میکنی
مگه بهت نگفته بودم، دل؟
تو خواستی و من گوش کردم
بهش گفتم «بدون تو نمیشه»
آخرش منم عاشق شدم
حالا تو منو نجات بده، دل