خورشید طلوع کرد , امروز هم نه آمد ، نه سراغی گرفت
جگرم سوخت ، گویی که چاقو (خنجر) به قلبم فرو شد
نفهمیدم ، قهر کردی؟
یهو رفتی ,دیگه سراغی نگرفتی
خیلی زود از چشمت افتادم
خیال نکن که حقم را حلالت کردم
بیا , حتی اگر بی میل باشی ( اگه از ته دل راضی نباشی)،حتی اگه (منو) به عنوان غریبه ببینی
می میری !؟ اگر یکبارحال بپرسی
حداقل از خدا بترس
بذار دلم از دور دوستت داشته باشه
از سوختن ابایی ندارم
چجوری وجدانت راحته
از خدا بترس