زاده ی باران و سوز و سرمایِ زمستانیم
این یخ این نیرو که دلش ارزد بهره زندگانی
قلبش بشکاف پیوسته
بمان تو دلیر و مشو خسته
حسن اش بر دل بنشسته
کن جدا از هم
یخ این قلبش بشکست
به جلو، حرکت، آهای، کن، حرکت، به جلو
دلفریب، بس مهیب، هولناک، سرد
سحرش نتوان مهار کرد
قدرت آن بیش از ده
برتر از یکصد مرد
زاده ی باران و سوز و سرمایِ زمستانیم
این یخ این نیرو که دلش ارزد بهره زندگانی
قلبش بشکاف پیوسته
بمان تو دلیر و مشو خسته
حسن اش به خطر وابسته
بشکن یخ زِ اصحاف
زِ یخ این دلش پیوسته