جنگ را از صبح زود برفراز تپه اغاز می کند
ا سرمایه ای جاودانه در عمق وجود
تفنگها می غرند
انها از میان دود خاکستری بی پایان اسلحه ها به پیش می تازند
انان می جنگند چون حق با انهاست
اری اما به که می توان گفت؟
چرا انسانهای زیادی برای فتح یک تپه کشته می شوند؟ خودشان هم نمی دانند!
برای ازمودن غرورشان زخمهای دردناک را تحمل می کنند
5 نفر هنوز در میان اتش زنده اند
شکی نیست که از دردی که می کشند به سرحد جنون رسیده اند
زنگها برای که به صدا در ما ایند
زمان سپری می شود
زنگها برای که به صدا در ما ایند
درست قبل از مرگت نگاهی به اسمان بیانداز
این اخرین نگاه تو خواهد بود
غرش عظیم و تاریک اسمان زوال یافته را فرا می گیرد
هدفی نافرجام با فریادی بی رحمانه روحش را پر می کند
ایا اکنون چشمانش با این راز غریبه اند؟
او صدای بلند سکوت را می شنود
در انتهای سپیده دم او همه چیز جز میل به بودن را از دست می دهد
اکنون خواهند دید که خواهد شد.چشمان نابینایشان قادر به دیدن خواهد شد
زنگها برای که به صدا در ما ایند
زمان سپری می شود
زنگها برای که به صدا در ما ایند