[آنا:] میتابه خورشید همهجا
شد آغاز یه روزِ نو
همه در حالِ تدارک اینجا
همیشه بود این سَرسَرا، خاموش، تاریک و بیصدا
امشب میشیم از غمها رها
میونِ آدمای واقعی
مطمئنم خوش میگذره
اون بیرون هزار تا خبره
زندگی بالا پایین داره
گاهی آسون، گاهی سخت
تو دلِ من جا نداره غم و غصهی روزگار
نمیدونم برای امشب آماده هستم یا نه؟
چی داری میگی؟ بس کن!
تو دلِ من جا نداره غمِ روزگار
دیگه بیشتر از این نمیتونم برای جشن صبر کنم
عجب جشنی بشه
همه همه مشغولِ کارن
دغدغهی جشنو دارن
از خودشون کم نمیذارن
میشه یه جشنِ رؤیایی
غرقِ در نور و زیبایی
شکلات و شیرینی هست فراوون
میدونم که خوش میگذره
میترسم من یه ذره
نکنه یه وقت خوش نگذره
تو دلِ من جا نداره غم و غصهی روزگار
توی قلبم پا میذاره یه حس گرم و موندگار
دیگه صبری من ندارم برای جشنِ امشب
توی قلبم پا میذاره یه حس گرم و موندگار
[السا:] خستهام از این حصارِ غم
حسرت و آه با منه همنشین
لمسِ دستها، سوز و سرما
عیان میکنه ناگفتهها رو
[السا:] این بارِ آخره
[آنا:] بارِ آخره
[السا:] بارِ آخره
[آنا:] بارِ آخره
[السا:] نگهبان درِ قصرو بُگشا
[آنا:] تو دلِ من جا نداره
[السا:] لمسِ دستها
[آنا:] غم و غصهی روزگار
[السا:] سوز و سرما
[آنا:] گاهی آسان، گاهی سخت
[السا:] عیان میکند
[آنا:] اَمون از روزگار
[السا:] ناگفتههامو
[آنا:] غمها برای فرداها، امروزو دریاب!
تو دلِ من جا نداره
تو دلِ من جا نداره،
غمِ روزگار!