پنجره بازست از در نور
بر همهجا تابد عشق و شور
خادمان آیند دسته به دسته
گشتم اینجا سالها خسته
رقص از تالار رخت بربسته
دگر درها نبُوَد بسته
شگفت انگیز است دیدار مردمان از هر دسته
زین سکوت من گشتهام خسته
چون "نخستینبار بعد یک عمر"
هرجا باشد نور و ساز
"نخستینبار بعد یک عمر"
کلّ شب رقصم با ناز
هیچ ندانم شادم یا بدحال!
آری؛ هستم من اینجور
چون "نخستینبار بعد یک عمر"
نباشم مهجور
برای ملاقات مهمونا دل تو دلم نیست.
اگه مرد رویاهام اونجا باشه...
پوشم ردائی بس زیبا
شوم جذّاب و دلربا
نگارهی وقار و طنّازی
ناگهان بینمش آنجا
خوشقامتی خوب و رعنا
شیرین نمایم کامم درجا!
گل شنویم و گل گوییم
تمام شب شگفتا
میشوم ز گذشته جدا
"نخستینبار بعد یک عمر"
پر ز سحرست، پرصفا
"نخستینبار بعد یک عمر"
شود بر من اعتنا
دانم فکر یافتن یار
تصوّریست بیمعنا
ولی "نخستینبار بعد یک عمر"
مجالی شد مرا
زبان برگیر
مکن تغییر
شهدختی مان خوب و باتدبیر
کنش زنجیر
نهانش کن
تظاهر کن
با غفلتی پی خواهند برد مردم
ولی تنها همین روزست
- تنها همین روزست!
- از رجمه باید جست
- از رجمه باید جست!
- وقت گشودن دروازهست!
- بازست!
"نخستینبار بعد یک عمر"
- زبان برگیر؛ مکن تغییر
- محقّق شد رویاها
- شهدختی مان خوب و باتدبیر
- فرصتی داد روزگار
- تکفیر
- ندا نمایم یار
- کنش زنجیر؛ نهانش کن
- دیرست گر تا فردا نیابم یار خود را
"نخستینبار بعد یک عمر"
جلودار را سدّی اینجا
نباشد در راه