Flo [Persian translation]

[ پیر ]

فلو؛ اين همان اسميست كه تو میخواستى

تو كه شبيه جذرومد

روىِ ماسه هاىِ ساحل "سنت مالو" هستى

فلو؛زير پلك هاى لاجوردى ات

گاهى تنهايى قايق ها را

مى خوانم و گمانه مى زنم

[ فلو ]

پیر ،تو مثل صخره اى در دشت هستی

از جايت تكان نمى خورى و از خودت مى پرسى

رودها به كجا مى روند

هر كس همانطوريست كه خلق شده

هر كس هر وقت كه بخواهد از كوره در مى رود

ولي زير اين آسمانِ بى انتها

همه ى صخره هاى ساكت

و همه ى پرنده هاى مهاجر

گاهي به هم مى رسند

هركس همانطوريست كه خلق شده

هر كس هر وقت كه بخواهد از كوره در مى رود

هركس راه خودش را مى رود

تا به سرزمين مقدرش برسد

جايي كه دست هايى كه روزى از هم جدا شدند

دوباره به هم برسند

[ فلو ]

پیر؛ وقتى قايق بادبانى ام

روى موج ها مى تازد

حس مي كنم پرنده هستم

ولى قلبم خالى از احساس است

پیر؛

تو همنام سنگريزه هايى هستى كه روى آب شناورند

و مي توانند قلب را غرق كنند

و خطرساز شوند

[ پیر ]

فلو،حتى اگرگاهى باران تو را خيس كند

موجها دورت حلقه مي زنند

و اين تو هستى كه آنها را به سوى قايق مى رانى

هر كس همانطوريست كه خلق شده

هر كس هر وقت كه بخواهد از كوره در مى رود

ولي زير اين آسمانِ بى انتها

همه ى صخره هاى ساكت

و همه ى پرنده هاى مهاجر

گاهي به هم مى رسند

هركس همانطوريست كه خلق شده

هر كس هر وقت كه بخواهد از كوره در مى رود

هركس راه خودش را مى رود

تا به سرزمين مقدرش برسد

جايي كه دست هايى كه روزى از هم جدا شدند

دوباره به هم برسند