وضعیتمون معلومه
بعضیها گنج قارون دارن
بعضیها از نداری
از یه لقمه نان محرومند
بعضی ها گریه میکنند
بعضی ها هق هق میخندند
بعضی ها راهشان را پیدا میکنند
دنیای دروغی باز میگردد
گلوی من هم
لقمه ها گیر میکنند پایین نمیروند
ناراحت میشوم اما
توی قلبم عشق هست
برای چه میسوزم را نمی دانم
همین طوری من ماندم
وقتی اول راه بودم
چطوری باور کردم
فوت کن تا خاموش بشم
دوس بدارم و دوس داشته بشوم
تلخ نیست با عشق
دم خور باشم
فوت کن تا خاموش بشم
از خستگی بمیرم
نفس گرمت را
درک کنم
هرچی بگویم نمیشود
هیچکس نمیفهمد
اصلا از زندگی کردن
حیات احساس نمی شود
جلوی چشمم
همش صورت بچه ها
تازه نگاه میکنند
امید های تازه شان
نفهمیدم و رفت
محوطه سبز از بین رفت
خرس ها هم در بیرون
ماندند یا رفتند
به چیزی که براش سوختم
مانده ام در آن
در حالی که در سر راهم
چرا باور کردم
فوت کن تا خاموش بشم
دوس بدارم و دوس داشته بشوم
تلخ نیست با عشق
دم خور باشم
فوت کن تا خاموش بشم
از خستگی بمیرم
نفس گرمت را
درک کنم