چیز کمی برای گفتن اما زمان بسیار زیاد
با وجود اینکه حرفی نمیزنم کلمات در ذهنم هستند
لطفا چهره ای به خود بپوشان ,همان چهره ای که میخندد
زیرا تو به قلبم روشنی بخشیدی و من شروع به گریستن کردم
عشق نخستینم مرا ببخش, اما من خسته ام
من باید دور شوم تا دوباره احساس کنم
تلاش کردم تا بدانم چرا, زیاد نزدیکم نیا تا تصمیم را عوض کنی
لطفا آن نگاه را از چشمانت پاک کن,آن نگاه مرا وسوه میکند تا به خودم شک کنم
به سادگی,خسته کننده است
این عشق خشک شده است و پشت سر باقی مانده است
و اگر من بمانم زنده خواهم ماند
پس من چیزی نمیگویم و همیشه پنهان میشوم
عشق نخستینم معذرت میخواهم ,اما ما به پایان راه رسیده ایم
من نیاز دارم تا طعم بوسه را از یک آدم جدید بچشم
عشق نخستینم مرا ببخش, اما من خسته ام
من برای گفترین کمترین چیز ها خسته ام و من,میلی به این کار ندارم
عشق نخستینم مرا ببخش
عشق نخستینم مرا ببخش
عشق نخستینم مرا ببخش
عشق نخستینم مرا ببخش
مرا ببخش,
عشق نخستینم مرا ببخش
عشق نخستینم مرا ببخش