نیازهایی را احساس می کردی که نمی توانی بگویی
آمدم تا آنها را طلب کنم
(اما)نتوانستم
و اگر انها را برآورده سازی
بعد از خواستن من
دیگر فایده ای ندارد
نیازهایی را احساس می کردی که نمی توانی بگویی
قلبم را بدرد می آورد
وسخت است
و خسته میمانم
بی آنکه به تو بگویم یا نه
نمی توانم به تو بگویم
همه ی راهای دوست داشتنت را عوض کن
یا حساس باش یا با هدیه ای هیجان زده ام کنی
یا کاری را انجام دهی که انتظار ندارم
نمی توانم بگویم دنیا را در نگاهم شیرین کنی و تغییر کنی
مهم نیست که چقدر به من نزدیکی
نمی توانم به تو بگویم که چه زندگی ای می خواهم
خودت پی ببر که چه زندگی ای می خواهم
گاهی سکوت می کنم
و آرامم و می پذیرم و می گذرم
این به آن معنی نیست که باور کنی که تسلیمم
و لحظاتی گمان میکنی که ناراحتم
با این که خستگیم را پنهان می کنم
مرا در موقعیتی قرار مده عشق من
که پشیمان شوم از چیزی که نگفتم
مهم نیست که چقدر به من نزدیکی
نمی توانم به تو بگویم که چه زندگی ای می خواهم
خودت پی ببر که چه زندگی ای می خواهم
خودت پی ببر که چه زندگی ای می خواهم
مهم نیست که چقدر به من نزدیکی
نمی توانم به تو بگویم که چه زندگی ای می خواهم
خودت پی ببر که چه زندگی ای می خواهم
مهم نیست که چقدر به من نزدیکی
نمی توانم به تو بگویم که چه زندگی ای می خواهم
خودت پی ببر که چه زندگی ای می خواهم