یه وقتایی یه رویایی ساخته بودم
اما الان راهی که پیش رومه، از این دورتر نمیره
میرم، همین حالا
یه وقتایی عادت داشتم با چشام به خورشید خیره بشم
اما خورشیدکم حالا تکهتکه شده
میرم، همین حالا
حالا دیگه از آسمون نمیترسم، مهم نیست چقدر بباره
حالا دیگه امیدم معناشو از دست داده
میرم، همین حالا
میرم، میرم و قلبمم برمیدارم؛
و نیز ترانهای بعنوان همنشین، میرم، میرم
میرم و ویرانه پشت سرم به جا میذارم
مردم بیمار و گوشهنشین رو، میرم، میرم
میرم، همین حالا
تحمل ندارم که توی دروغ غرق بشم
فهمیدم که تو این مدت یه کالا بودم
میرم، همین حالا
میخوام به دور از قوانین زندگی کنم
حالا که دیگه قلبم مثل سنگ شده میرم، همین حالا
حالا دیگه دنیا و صداهاش منو نمیترسونن
حالا دستم داره یه شعارو حک میکنه:
میرم، همین حالا
میرم، همین حالا